خیلی وقتا با خودم میگم چرا این لطفو در حق این آدم میکنی؟ چرا داری از جون و دل برای کار یه نفر دیگه مایه میذاری در حالی که اون نمیبینه و شاید واقعا قدردانت هم نباشه؟! خیلی وقتا خودمو دعوا میکنم و زورم به خودم نمیرسه!

و یه موجود لجباز در من میگه: من کارمو درست انجام میدم، چون اینطوری خودم حس بهتری دارم، حالا اون فرد بخواد نمک نشناس باشه یا قدردان!

و همیشه هم میترسم که مورد سواستفاده قرار بگیرم، که بارها قرار گرفتم و خودم متوجه نشدم! 

انگار دوتا موجود با هم درگیرن توی من. یکی منطقمه که میگه لزومی نداره به کسی لطف کنی و اون یکی بخش وجودم... که نمیدونم اسمش چیه ولی میدونم که خیلی یه دنده و احمقه اصرار میکنه که: یروزی کارهات به خودت برمیگرده، پشت نکن به وجدانت!


+ فقط میدونم که توی این روزگار عجیب و غریب خوشبین بودن و اعتماد به آدما یه جسارت خیلی خیلی بزرگ میخواد! از عواقبش میترسم